ترول های ایرانی سرگرمی جوک لری رشتی-دانلود آهنگ های شاد خوش آمدید درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید.سلام امیدوارم از مطالب وبلاگ خوشتون بیاد.لطفا عضو شویدو نظر دهید.با تبادل لینک هم موافقم.از تاریخ23/4/1393بخش فروم هم به وبلاگ اضافه شد.شما می توانید بانوشتنwww.ahangrooz10.loxblog.com/forum هم می توانید عضو شوید و هم اعضا را نگاه کنید.باتشکر آخرین مطالب نويسندگان یک شنبه 29 دی 1392برچسب:, :: 10:18 :: نويسنده : علی
هواپیما داشت سقوط میکرده شنبه 28 دی 1392برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : علی
یه روز یارو سوار هواپیما می شه،یهو هواپیما سقوت می کنه... . . . این قرار بود جوک باشه اما حادثه خبر نمی کنه!
شنبه 28 دی 1392برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : علی
غضنفر خرش میمیره مردم میان بهش تسلیت میگن ،میگه : نمیدونستم اینهمه فامیل داره !
به غضنفر میگن تا حالا لو رفتی ؟میگه نه !آخر هفته جور کن با هم بریم .!!
به غضنفر ميگن يه جمله ي فلسفي بگو ميگه: احمق ترين افراد كساني هستند كه به همه چيز اطمينان كامل داشته باشند. ميگن: مطمئني؟ ميگه: صد در صد !!
غضنفر میره پشت بام میخوابه سردش میشه در پشت بامو میبنده !
غضنفر کليدش رو تو ماشين جا ميگذاره، تا بره کليد ساز بياره زن و بچش دو ساعت تو ماشين گير ميکنن!!
روي غضنفر سمباده ميکشن ميبينن زيرش لره!!!
به غضنفر میگن درو ببند بیرون سرده میگه حالا مگه من درو ببندم بیرون گرم میشه ؟!!
به غضنفر میگن اگه دنیارو بهت بدن چی کار میکنی؟
غضنفر همش دعا مي کرده بچه دار شه يه شب جبرئيل مياد تو خوابش ميگه عوض اين همه دعا برو زن بگير!!
غضنفر به دوستش می گه کجا می ری؟ سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, :: 12:6 :: نويسنده : علی
ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه آخه؟ ما يک مشت ايرونی داريم توی بهشت که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفيد، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی ميخوان! هيچ کدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جايی نميرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... يکی از همين ها دو ماه پيش قرض گرفت و رفت ديگه ازش خبری نشد!
آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی ديدم بعضيهاشون کاسبی هم ميکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقيه ميفروشن .
خدا ميگه: ای جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، فرزندان من هستند وبهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اينها هم که گفتی، خيلی بد نسيت! برو يک زنگی به شيطان بزن تا بفهمی درد سرواقعی يعنی چی!!!
جبرئيل ميره زنگ ميزنه به جناب شيطان... دو سه بار ميره روی پيغامگير تا بالاخره شيطان نفس نفس زنان جواب ميده: جهنم، بفرماييد؟
جبرئيل ميگه: آقا سرت خيلی شلوغه انگار؟
شيطان آهی ميکشه و ميگه: نگو که دلم خونه... اين ايرونيها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو ميکنم اين طرف، اون طرف يه آتيشی به پا ميکنن! تا دو ماه پيش که اينجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتيش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت ميگم نکن!!!
جبرئيل جان، من برم .... اينها دارن آتيش جهنم رو خاموش ميکنن که جاش کولر گازی نصب کنن!!
سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, :: 12:2 :: نويسنده : علی
رفتم گلفروشی گفتم آقا این گل طبیعیه ؟؟؟ یه دختر بچه ۵ساله ای اونجا بود گفت پــَ نَ پــَ سزارینه !
یه چیز خَعلی باحال : از سنتون دو تا کم کنید ، حالا اگه عدد به دست اومده رو با دو جمع کنید به سنتون می رسین !
زنگ زدم به مدرسان شريف!! گفت : بله ، بفرماييد گفتم : مدرسان شريف گفت : بله ، درسته امرتونو بگيد گفتم : مدرسان شريف گفت : مسخره کردين؟ گفتم : مدرسان شريف گفت ديگه مزاحم نشيد گفتم : مدرسان شريف حقشونه تا يکم بفهمن ما چي ميکشيم
غضنفر ميخواد به يه انگليسي طرز تهيه دوغ ياد بده ميگه:
it is a ماست in the مشک after شلق و پلق شلق و پلق سه شنبه 3 دی 1392برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : علی
20 داستان خنده دار از ملا نصرالدین داستان خویشاوند الاغ روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد, شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟ ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟! داستان دم خروس یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت, ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام, ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید. داستان خروس شدن ملا یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد! ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی! ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند! داستان الاغ دم بریده یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید. اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد. اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟ داستان مرکز زمین یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟ ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟ اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد. داستان پرواز در اسمانها مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت: خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم. ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟ دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟ ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است! داستان درخت گردو روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد. ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟! داستان قیمت حاکم روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟ ملا گفت : بیست تومان. حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است. ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری! داستان قبر دراز روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است! شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است! ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟! داستان خانه عزاداران روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست دخترکی در خانه بود و گفت : نداریم! ملا گفت: لیوانی آب بده! دخترک پاسخ داد: نداریم! ملا پرسید: مادرت کجاست: دخترک پاسخ داد : عزاداری رفته است! ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید! داستان بچه ملا روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد! ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد. زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟ ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم! داستان ملا در جنگ روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست. ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟ داستان نردبان فروشی ملا روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟ملا گفت نردبان می فروشم! باغبان گفت : در باغ من نردبان می فروشی؟ ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم. داستان لباس نو روزی ملا ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به تعارف نکرد! ملا ه خانه رفت و لباسهای نواش را پوشید و به میهمانی برگشت اینبار همه او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند!ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباسهای نواش تعرف می کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند. داستان ملا و گوسفند روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد. ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم. ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی! روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟ داستان خانه ملا روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می برند؟! ملا گفت او را به جایی می برند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند! داستان داماد شدن ملا روزی از ملا پرسیدند : شما چند سالگی داماد شدید؟ ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم! داستان گم شدن ملا روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟ ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟ داستان دوست ملا روزی ملا با دوستش خورش بادمجان می خورد ملا از او پرسید خورش بادمجان چه جور غذایی است؟ دوست ملا گفت : غذای خیلی خوبی است و راجع به منافع ان سخن گفت. بعد از اینکه غذایشان را خوردند و سیر شدند بادمجان دلشان را زد به همین جهت ملا شروع کرد به بدگویی از بادمجان و از دوستش پرسید: خورش بادمجان چگونه غذایی است!؟ دوست ملا گفت: من دوست توام نه دوست بادمجان به همین جهت هر آنچه را که تو دوست داری برایت می گویم! داستان ماه بهتر است روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟ ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست! ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 21:27 :: نويسنده : علی
غضنفر میره برای عضو شدن تو بسیج مسئول ثبت نام ازش می پرسه معنی قدس سره الشریف یعنی چی؟ غضنفر یه خورده فکر می کنه میگه همون دمش گرم خودمونه دیگه
********لطیفه های خنده دار********
یارو میره خواستگاری، از دختره خوشش نمیاد، به بابای عروس میگه : ما میریم یه دور میزنیم ، بر میگردیم ، راستی تا ساعت چند بازید ؟
********لطیفه های خنده دار********
یه بنده خدا پتروس فداكار رو با دهقان فداكار قاطی میكنه، میره انگشت میكنه تو حلق راننده قطار
********لطیفه های خنده دار******** یه دفعه دو تا هزار پا همدیگر رو بغل میکنن میشن زیپ
********لطیفه های خنده دار********
یه نفر میره جوراب فروشی میگه آقا جوراب میخوام فروشنده میگه:مردونه ؟یارو دست میده میگه: مردونه
********لطیفه های خنده دار********
یه یارو زنگ میزنه پیتزا فروشی میگه یه پیتزا می خواستم. فروشنده میگه . به نام ... ؟ یارو میگه . آخ آخ . ببخشید .به نام خدا , یه پیتزا می خواستم ********لطیفه های خنده دار********
ملا یه نفر رو تو خیابون دید و پرسید: شما علی پسر ممدآقا پاسبان نیستی که توی کرج سر کوچه چراغی مأمور بود؟ پسر گفت: چرا!؟ ملا گفت: ببخشید! پس حتما عوضی گرفتم
********لطیفه های خنده دار********
به یکی میگن یه موجود نام ببر ، میگه یخ ... ، میگن آخه یخ که موجود محسوب نمیشه ، میگه چرا من خودم صد بار دیدم نوشتند یخ موجود است
********لطیفه های خنده دار********
شوتیه عینكش را دور دستش می چرخونه بعد میزنه چشمش، سرش گیج میره میخوره زمین هوا میره ، نمیدونی تا کجا میره
********لطیفه های خنده دار********
پسره تو خواستگاری از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. پسره می گه: آهان فهمیدم ، اسمتون شلنگه
********لطیفه های خنده دار********
از یه کچل می پرسن اسم شامپوت چیه؟ می گه من شامپو لازم ندارم از شیشه پاک کن استفاده می کنم!
********لطیفه های خنده دار********
حکمتی برای فهیمان : یارو داشته دنبال جای پارك می گشته اما پیدا نمی كرد! در همون حال گشتن به خدا میگه: خدایا اگه یه جای پارك برام پیدا كنیا من نماز می خونم، روزه می گیرم كه یه دفعه یه جای پارك می بینه و به خدا می گه! خدا جون نمی خوادخودم پیدا كردم
********لطیفه های خنده دار********
رئیس: خجالت نمیكشی تو اداره داری جدول حل میكنی؟ كارمند: چكار كنیم قربان، این سروصدای ماشینها كه نمیذاره آدم بخوابه!
********لطیفه های خنده دار********
دکتر برای یه بنده خدائی شیاف تجویز کردم ، یارو رفت و یکهفته بعد اومد گفت آقای دکتر حالم خوب نشد بدتر هم شدم گفتم چرا ، گفت نمیدونم تا این کپسول ها که دادین را میخورم دلم آشوب میشه
********لطیفه های خنده دار********
غضنفر میمیره میره اون دنیا، ازش میپرسن چی شد مُردی؟ میگه داشتم شیر میخوردم ! میگن: شیرش فاسد بود؟ میگه نه بابا، گاوه یهو نشست
********لطیفه های خنده دار********
نصیحت یه شوهر به زنش: هر وقت یه سوسک تو دستشویی دیدی با دمپایی فورا نکوب رو سرش… بی توجه از بغلش رد شو… این کار از صدتا فحش براش بدتره
********لطیفه های خنده دار********
طرف یه تیکه آشغال می پره تو چشمش . می ره جلوی آینه تو چشش فوت میكنه. خانمش بهش میگه دیوونه تو فوت نكن بذار اون فوت كنه!
********لطیفه های خنده دار********
به مشنگه میگن اگه یه دختر بهت پا بده چی کار می کنی؟ میگه خوب میدمش به یه جانباز!
********لطیفه های خنده دار********
یه روزی از طرف دامپروری میرن گاوداریه یه بابایی. میگن شمابه گاواتون چی میدی میخورن. میگه پوست هندونه، طالبی و ... دویست هزار تومن جریمش میكنن. چند ماه دیگه دوباره میان می پرسن چی میدی میخورن یارو می ترسه میگه: چلوكباب، چلومرغ، و ... اینبار دویست و پنجاه هزار تومن جریمش میكنن. میرن چند وقت دیگه میان میگن چی میدی میخورن؟ میگه والا نمیدونم پولشو میدم خودشون میرن میخرن می خورن!
********لطیفه های خنده دار********
یه پیرمرد چاخانه داشته خاطره تعریف میکرده، میگه: ما سال چهل و نه با دو نفر دعوامون شد، البته سال چهل و نه که مثل الان نبود دو نفر خیلی بود
********لطیفه های خنده دار********
به یکی میگن با ارّه برقی 100 تا درخت قطع کن ، 96 تا قطع میکنه خسته میشه. بهش میگن پاشو روشنش کن 4 تا دیگه بیشتر نمونده ، میگه مگه روشنم میشه
********لطیفه های خنده دار********
یارو داشت واسه دوستش تعریف میکرد: آره، چند وقت پیش داشتم توی جنگل می رفتم، که یک دفعه یک شیر وحشی بهم حمله کرد، منم نتونستم فرار کنم اونم منو گرفت و خورد دوستش میگه: آخه چطوری میشه؟ تو که الان زنده ای و داری زندگی می کنی!! یارو میگه: ای بابا، کدوم زندگی؟ تو هم به این میگی زندگی
********لطیفه های خنده دار********
به یکی میگن اگه تو دریا کوسه بهت حمله کنه چکار می کنی؟ می گه می رم بالای درخت .می گن : تو دریا که درخت نیست یارو می گه: مجبورم می فهمی ؟ مجبورررررم
********لطیفه های خنده دار********
از یکی میپرسن فرق کچل با هواپیما می دونی چیه؟ میگه بابا ما سرمون میشه کچل که اصلا فرق نداره هواپیما هم نکته انحرافی است
********لطیفه های خنده دار********
مشتری: این کت چنده؟ فروشنده: ۱۰۰ هزار تومان مشتری: وای! اون یکی چنده؟ فروشنده: وای وای!!
********لطیفه های خنده دار********
عروس میره گل بچینه ، شهرداری میگیرتش
********لطیفه های خنده دار********
طرف خودشو میمالیده به سپر ماشین ! میگن چی کار میکنی بابا, میگه دارم اوقاتمو سپری میکنم
********لطیفه های خنده دار********
یکی زنگ میزنه 118 میگه شماره غضنفر رو دارید یارو میگه نه ، میگه پس من میگم تو یادداشت كن داشته باشی
********لطیفه های خنده دار********
به یارو میگن ۱۲ امام رو میشناسی؟ میگه آره. میگن خوب نام ببر؟ میگه اونجوری که نه. اگه ببینمشون میشناسم
********لطیفه های خنده دار********
اگه دیدی یه سوسک پشت و رو افتاده و داره دست و پا می زنه، فکر نکن با دمپائی زدنش... داره به قیافه تو می خنده
یارو سکه میندازه صندوق صدقات ٬ سوارش میشه
********لطیفه های خنده دار********
دو تا تنبل دراز كشیده بودند یكیشون داشته خمیازه میكشیده اون یكی میگه داداش تا دهنت بازه لطفا این اصغر ما رو هم صدا كن
********لطیفه های خنده دار********
یکی از این جوون های مغز قاطی پارچه می بره خیاطی می گه آقا اینو واسم کت شلوار بکن فردا نیام بگی سوزنم شکست چرخم خراب شد حال نداشتم اصلا پدر سگ بده نمی خوام بدوزی یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : علی
. من ساعت 8 شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟ 2. اگر دکتر به شما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول میکشد تا تمام قرصها خورده شود؟ 3. بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟ 4. عدد 30 را به نیم تقسیم کنید و عدد 10 را به حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می اید؟ 5.چوپانی گوسفند هایش به جز 9 تا مردند چند گوسفند زنده برایش باقی مانده است؟ 6.اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی یک چراغ نفتی و یک شمع باشد اول کدامیک را روشن میکنید؟ 7. فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک میشود این خرس چه رنگی است؟ 8. اگر 2 سیب از 3 سیب بردارین چند سیب دارید؟ 9. حضرت موسی از هر حیوان چند تا با خود به کشتی برد؟ 10. اگر اتوبوسی را با 43 مسافر از مشهد به سمت تهران برانید و در نیشابور 5 مسافر را پیاده کنید و 7 مسافر جدید را سوار کنید و در دامغان 8 مسافر پیاده و 4 نفر را سوار کنید و سرانجام بعد از 14 ساعت به تهران برسید حالا نام راننده اتوبوس چیست؟ براي ديدن پاسخ معماها به ادامه مطلب رجوع كنيد... ادامه مطلب ... یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : علی
تعداد 768 تن توانستند با پوشیدن لباسهایی به رنگ زرد و سیاه بزرگترین لبخند جهان را در کرواسی خلق کنند.
ه گزارش ایسنا به نقل از پایگاه اینترنتی ثبت رکوردهای جهانی گینسی، پیش از این، رکورد بزرگترین لبخند جهان توسط یک گروه با 551 شرکتکننده در لتونی به دست آمده بود. یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : علی
655666555555666555555666556666666556666655555666665566666655 یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 20:26 :: نويسنده : علی
لقمان را گفتند ادب از که آموختی ؟؟؟
گفت از کامنت گذاران صفحه فیسبوک لیونل مسی ! . SMSkhor.IR
امیدوارم خوشتون اومده باشه. موضوعات
پيوندها
تبادل لینک
هوشمند لینک های مفید |
||
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است |طراحی : ادیب 98
|